پنج شنبه 2 بهمن 1382-ضمیمه یاس نو شماره 261-شماره پانزدهم

 

گفت و گوی محمود امیری نیا با محمدرضا اصلانی(همدان) درباره بهرام صادقی

نویسندگی سرنوشت او بود

 

حضور بهرام صادقی در ادبیات معاصر ایران یک امر استثنایی بود و ویژگی بارز آن می توانست اعتراض مستتر با نیشخند تلخ و گزنده باشد. از نظر شما ریشه این نظرگاه کجاست؟

بهرام صادقی نه یک استثنا، که فرزند راستین زمانه خود بود. به یاد داشته باشید که او در چه برهه از تاریخ ایران زندگی کرد و داستان نوشت. منظورم دوران تاریک بعد از کودتای 28 مرداد است؛ دورانی که در آن روشنفکران این مرز و بوم در اوج سرخوردگی و در چالشی عظیم با وضع موجود، ناامید از هر نوع اصلاحات، به خودکشی و مواد مخدر روی می آوردند و در هوایی بس ناجوانمردانه نقس می کشیدند. در آن زمان جامعه بهرام صادقی، همان جامعه بیماری بود که صادق هدایت را به تبعیدی خود خواسته و خودکشی کشاند.

متاسفانه بعدها شاهدیم بهرام صادقی به لحاظ خستگی و افسردگی یک سر و گردن از هدایت هم بالاتر می رود.

بهرام صادقی هیچگاه حاضر به خلق آثار شعاری و کلیشه ای نشد. او ساختمان های داستان را خوب می شناخت و ذاتاً نویسنده ای نوگرا بود. او با نگاهی ژرف کاوانه همواره در متن جامعه زیست و آن را خوب شناخت. همانطور که گفتید به زیبایی و به شکل هنری. اعتراض را با نیشخندی تلخ و گزنده در هم آمیخت و به طنز داستانی در ایران اعتباری دو چندان داد.

او اگر چه نویسنده ای سیاسی نبود. اما از شکست های سیاسی دهه سی بیشترین استفاده را برای خلق داستان برد. نظر خیلی از نویسندگان آن دوره معطوف به خود شکست بود. بهرام صادقی به سراغ تاثیرات جانبی آن شکست رفت، یک بار دیگر آنها را به ما نمایان کرد و به تلخی به این همه شکست خندید. افسوس که خیلی زود دچار جوانمرگی، همان جوانمرگی متداول داستان نویسان ایرانی شد. بهرام صادقی اگر می ماند و می نوشت، برای ادبیات داستانی ایران خبرهای خوبی می آورد.

ویژگی بارز هنر داستان نویسی صادقی را چه می دانید؟

بهرام صادقی داستان نویسی مادرزاد بود. هوش و استعدادی فوق العاده داشت و خلاقیت همچون چشمه ای زلال در وجودش می جوشید. به تعبیر « جیمز جویس» داستان نویسی بود که در کارخانه ذهن خود از ساده ترین چیزها، بیش پا افتاده ترین اتفاقات و عادی ترین لحظه های زندگی، صحنه های داستانی به غایت بدیع خلق می کرد. بهرام صادقی با هنر خود به دنیای کوچک و اندوهناکمان عظمتی خاص بخشید و به رنج ها و دل تنگی هایمان مفهومی دوباره داد. درونمایه اگزیستانسیالیستی داستان هایش نشان می دهد انسان تا چه حد موجودی تنها، مضطرب و ترس آگاه است. در آثار او یک بار دیگر خود را می نگریم. مردم عادی داستان هایش که مانند گوسفند گله گله می آیند و می روند، کارمندان دون پایه، دانشجویان تنها و بی پول، روستاییان ساده دل،شهروندان مضطرب و حتی روشنفکران افسرده؛ آنها حرف های دل ما را می زنند.

طنز تلخ، سیاه و زهرناک داستان های بهرام صادقی که همزمان انسان را می خنداند مانند تازیانه بر سر و صورت آدم می خورد، همچون گردبادی سهمگین خواننده را در هم می پیچد و خواب های خرگوشی را از او می رباید.

اگر ممکن است درباره شخصیت او برایمان بگویید؟

بهرام صادقی وجودش مملو از اضطراب و تردید بود. به جز ادبیات هیچ چیز دیگری روح تشنه اش را سیراب نکرد. به رشته تحصیلی خود، پزشکی هم علاقه ای نداشت و حتی یک بار به خواهرش گفته بود در دانشگاه برای این رشته پزشکی را انتخاب کردم تا به خانواده ثابت کنم. من هم می توانم خیلی سعی کرد تا مانند مردم عادی زندگی کند. بخندد. شوخی کند و حتی ازدواج کند. اما افسوس! ... هیچ کدام از آنها روح ناآرامش را تسلی نداد. برای بهرام صادقی زمان همیشه دیر بود. در درون اندوهی همیشگی داشت و در اوج اندوه این بخش از «افسانه» نیما را می خواند:

ای فسانه! فسانند آنان

که فروبسته ره را به گلزار

خس به صد سال توفان ننالد،

گل ز یک تند باد است که بیمار

تومپوشان سخن ها که داری

تو بگو با زبان دل خود

- هیچ کس گوی نپسندد آن را !-

می توان حیله ها راند در کار،

عیب باشد ولی نکته دان را

نکته پوشی پی حرف مردم

این زبان دل افسردگان است،

نه زبان پی نام خیزان

گوی در دل نگیر کسش هیچ

ما که در این جهانیم سوزان

حرف خود را بگیریم دنبال...

 

چرا بهرام صادقی دوست نداشت دیگران بدانند او شعر هم گفته است؟

حساسیت خاصی روی این مساله نداشت. از همان ابتدا خیلی از دوستانش «صهبا مقداری» را می شناختند. خود نیز در مصاحبه ای به صراحت صهبا مقداری را معرفی کرد و در اندوه یاد مرگ بسیاری از دوستانش شعر سرود. به عقیده برخی از منتقدان عرصه شعر، او جزو اولین کسانی بود که به خوبی توانست زبان و ساخت شعرهای نیما را تقلید کند. البته بهرام صادقی به درستی به این درک رسیده بود که شعر سرودن ذهنیتی متفاوت از ذهنیت داستان نویسی را می طلبد. پس با در هم ریختن نمادین حروف اسمش،در ادبیات هویت دیگری را برای خود کسب کرد.

از نظر شما بهترین داستان های بهرام صادقی کدام ها می تواند باشد؟

« با کمال تاسف». «غیر منتظر»، «سراسر حادثه»، «قریب الوقوع» و «تدریس در بهار دل انگیز» و «مهمان ناخوانده در شهر بزرگ» جزو درخشان ترین داستان های کوتاه ادبیات ایران است که برایمان مانده است.

چرا سال های زیادی درباره او سکوت بوده است؟

البته در بین نویسندگانی که درباره آنها سکوت نشد صادق هدایت یک استثنا بود. او خیلی زود پس از مرگش حالتی کاریزماتیک پیدا کرد و تبلوری شد از نویسندگان نوگرا .به جز هدایت درباره دیگر داستان نویسان اگر سکوت نشد به این دلیل بود که آنها خود تا آخرین لحظه در صحنه حضور داشتند،پیگیر آثارشان بودند و حتی فریاد می کشیدند. اما در این بین، بهرام صادقی سال ها قبل از مرگش کنار کشید و حتی حاضر نشد با کسی ملاقات کند. او از دیگر نویسندگان هم دوره خود نیز بریده بود. شکست را پذیرفته بود و دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود. حدود ربع قرن کتاب هایش منتشر نشد و به تدریج برای نسل جوان به محاق فراموشی رفت. گرچه با سن اندک به اکیپ نویسندگان مجله مهم «سخن» پیوست و دکتر خانلری بسیار به او نظر داشت. اما در همان زمان هم خیلی ها او را نشناختند و به ارزش آثارش پی نبردند.

چطور شد که شما از میان داستان نویسان گذشته بهرام صادقی را انتخاب کردید و به او پرداختید؟

خوب، بهرام صادقی داستان نویس بزرگی است و آن گونه ای که باید حق مطلب درباره او ادا نشده است. من نیز به داستان هایش علاقه زیادی داشته ام.

در نظر دارید در آینده به کدام نویسنده یا اثر ادبی بپردازید و چرا؟

هم اکنون مشغول نگارش کتابی درباره صادق چوبک هستم که مخاطبان آن بیشتر جوانانند. چوبک با تعداد زیادی داستان در ادبیات داستانی ایران نوآوری هایی شگرف داشت. به راستی که او هنوز هم قله ای عظیم و با شکوه در ادبیات ایران است و من داستان های او را بسیار دوست دارم.

«فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز» را هم به پایان رسانده ام و با انتشارات کاروان برای چاپ آن قرارداد بسته ام. امیدوارم این کتاب هم به زودی چاپ شود.

Comments