کانون ادبیات ایران : نقد رمان "باغ تلو" اثر مجید قیصری

 

دوشنبه 23 بهمن 1385 ساعت 4 عصر

يک صد و هشتاد دومين نشست هفته کانون ادبيات به نقد و بررسي رمان باغ تلو نوشته مجيد قيصري اختصاص داشت.  

ابتدا قيصري بخشي از رمان را خواند و بلقيس سليماني منتقد اول نشست به سابقه داستان نويسي قيصري و اينکه او در داستان "جنگي بود جنگي نبود" با ايجاز و زباني گزارش گون و طنزي قشنگ داستان را تعريف مي کند اشاره کرد و سپس خلاصه اي از رمان باغ تلو را گفت و افزود : من فکر مي کردم داستان هاي قيصري و قتي در فضاي جنگ مي گذرد موفق است اما در اين رمان جنگ از سويي غايب است چرا که هيچ کنشي از جنگ نمي بينيم و از سويي حاضر است چرا که زندگي جلال ـ راوي نوجوان داستان ـ تحت تاثير جنگ است. خواهر او مرضيه اسير بوده حالا برگشته و خواستگاري دارد.

 سليماني با اشاره به اين که اگر در ادبيات داستاني ما کسي درباره روابط پدر و پسر تحقيق کند کار جالبي است افزود :اين نوجوان را بايد در چهارچوب رفتار ايراني ها بررسي کرد. اقتدار پدر در زندگي او چيره شده است. پدر خانواده آنها را به هيچ مي شمارد و روابط خاصي بين آنها نمي بينيم.  

سليماني گفت : جلال در يک موقعيت تراژيک قرار دارد. بايد ببينيم که آيا شخصيت اوست که او را در اين موقعيت انداخته يا وضعيت اطرافش ؟ به نظر مي رسد که هر دو اينها هست. جلال شخصيتي محکم ندارد و نوجواني  ترسوست.

اين منتقد با مقايسه جلال و هکلبري فين مي گويد: هکلبري فين از اقتدار پدر مي گريزد و سفري را آغار مي کند به آزادي مي خواهد برسد. اما جلال باغ تلو نمي تواند بگريزد و به يک روان پريشي مي رسد.من فکر مي کنم در موقعيت هاي تراژيک جنون و روان پريشي وجود دارد. به آثار بزرگ دنيا نگاه کنيد ؛ هملت ، الکترا و اديپ... هر جا موقعيت تراژيک مي بينيم روان پريشي هم هست و مرگ.

در ادامه اين نشست محمد رضا اصلاني(همدان) منتقد بعدي با اشاره به سابقه آشنايي با آثار قيصري و خلاصه اي از داستان گفت : بعد از خواندن رمان به اين نتيجه رسيدم که قيصري پيشرفت خوبي داشته است اما به نظرم اگر نويسنده تحمل و صبر بيشتري مي داشت و چند بار آن را بازنويسي مي کرد بهتر از اين مي شد. داستان اين است که وقتي دختري به نام مرضيه از اسارت باز مي گردد پدر او را به اسارتي بزرگتر مي برد و برادر او را محکوم به مرگ مي کند.  

اصلاني گفت : چيزي که داستان نويسان جنگ ما بايد به آن برسند، روحيه پرسشگري و به چالش کشيدن مسايل جنگ است. رويکرد ديگر اين داستان فمينيستي بودن آن است. مرضيه در يک دوران مرد سالار و ارد حيطه اجتماعي مي شود و در انقلاب شرکت مي کند و بعد مانند يک سرباز به جنگ مي رود و اسير  مي شود و برمي گردد. اما درنهايت جامعه مردسالار اين حرکت را بر نمي تابد و او را به يک اسارت دائمي محکوم مي کند. و در دوحالت مي بينيم که براي مرضيه وضعيت تراژيک وجود دارد و آن اسارت و بد نامي است و چيزي براي او نمي ماند جز مرگ. اصلاني افزود: مرضيه به شدت تلاش مي کند تا معادلات قدرت و روابط جنسي زن و مرد را به هم بزند و خود را از يک ابژه جنسي به يک هويت ديگر تبديل کند. اما در نهايت آن ابژه را تبديل به يک راز مي کند که همه مي خواهند به آن دست يايند و درپايان مي بينيم که  خانواده را به هم مي زند و خود به کام مرگ مي رود.

وي گفت : با آن که شخصيت اول داستان مرضيه است چرا برادر داستان را روايت مي کند. از اينجا مي توان به اين نتيجه رسيد که جامعه مرد سالار اجازه نمي دهد که زن حرف خودش را بزند.