روزنامه اعتماد ملی

یک شنبه 28 تیر 1388

 

نگاهی گذرا به زندگی و آثار مهدی آذریزدی

پیرمرد خوب قصه گو

محمدرضا اصلانی (همدان)

قریب 90 سال پیش در حاشیه شهر کویری و تاریخی یزد فرزندی چشم به جهان گشود که هیچگاه به مدرسه نرفت، هیچگاه سایه معلمی را بر سر خود ندید و شاید اگر نبود نعمت قرآنی که مادربزرگش در پنج سالگی به او آموخت، خواندن و نوشتن را نیز هیچگاه نمی توانست بیاموزد.

مهدی آذریزدی در 27 اسفند سال 1300 شمسی در محله زرتشتیان روستای خرمشاه یزد، در خانواده ای فقیر و بی سواد به دنیا آمد. پیشه پدرش باغبانی� در املاک دیگران بود و شاید به دلیل فقر مالی هیچگاه اجازه نداد تا فرزندش در مدرسه حضور یابد. مهدی آذریزدی بعدها در این باره گفت: �اگر اختیار دست من بود برای خودم پدر میلیونر که مدیر یک کتابخانه باشد انتخاب می کردم.�

مهدی آذریزدی با آنکه عمری را به عشق فرزندان ایران کتاب نوشت و کتاب خواند اما همچنان سهمگین ترین خاطره زندگی اش مربوط به زمانی بود که هر صبح با اندوه بچه ها را می دید که با کیف و کتاب به مدرسه می روند و او می باید همراه پدر به سر کار برود.

دوران کودکی مهدی آذریزدی مالامال از حسرت خواندن و خریدن کتاب بود. اولین تجربه این حسرت زمانی بود که مهدی با پسر خاله اش حرمحمد بازی می کرد. حرمحمد کتابی در دست داشت که نامش �گلستان� سعدی بود.پدر حر محمد این کتاب را از زرتشتیان مقیم بمبئی هند هدیه گرفته بود. شب هنگام مهدی از آن کتاب گفت و از پدر خواست تا برایش گلستان بخرد ولی پدر از این کار امتناع کرد.

مهدی آذریزدی در این باره می گوید:

�شب رفتم توی زیرزمین و ساعت ها گریه کردم؛ و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم. از خوراک ولباس و همه چیز زندگی ام صرفه جویی می کردم و کتاب می خرم، و از هر تفریحی پرهیز می کنم و به جای آن کتاب می خوانم.�

آرزوی داشتن کتاب �گلستان� 10 سال در دل مهدی ماند و طی آن مدت هیچگاه گلستان را فراموش نکرد

خاطره دیگر مهدی آذریزدی مربوط به زمانی است که در تهران شاگرد بنا بود و با مزد خود کتاب خریده بود. استاد بنا بر او خشم گرفت و گفت: �شاگرد بنا را با کتاب چه سر و کار؟ برو خشت بیار.�

چند سال بعد مهدی به یزد آمد. ابتدا شاگرد بنا بود و بعد در کارگاه جوراب بافی مشغول به کار شد تا اینکه صاحب کارگاه جوراب بافی در سر بازار خان �کتابفروشی یزد� را باز کرد مهدی برای کار به آنجا منتقل شد و همانجا بود که مسیر زندگی مهدی به ناگاه تغییر کرد.

در کتابفروشی یزد مهدی باز چشمش به کتاب گلستان افتاد و گویی درهای بهشت به رویش گشوده شد. این بار خیالی آسوده گلستان را در آغوش کشید تا با مطالعه آن روح تشنه اش را سیراب کند مهدی آذریزدی در طول عمر خود بارها خاطره آشنایی اش را با کتاب گلستان تعریف کرد و هر بار اشک از چشمانش جاری می گشت.

مهدی آذریزدی درباره کار در کتابفروشی می گوید: � وقتی به کتابفروشی رفتم بچه هایی را دیدم که سواد دارند و علم زیادی دارند با خودم فکر کردم و متوجه شدم آنها این علم را از معلم یاد گرفته اند و بعد هم برایم روشن بود که معلم ها هم این علم و سواد را از کتاب یاد گرفته اند. از خانه خاله که نیاروده اند و متوجه شدم همه علوم در کتاب است. فکر کردم من هم با خواندن کتاب می توانم صاحب معلومات بشوم و از آنجا بود که عقده بی سوادی و بی کتابی شگفت و عاشق و دیوانه کتاب شدم و تا حالا هم همینطور است ؛ کتاب خواندم و کتاب خواندم و کتاب خواندم.�

در �کتابفروشی یزد� مهدی آذریزدی، آنقدر شب ها می نشست و کتاب می خواند که در طول روز همیشه از کم خوابی چرت می زد.

در بحبوحه جنگ جهانی دوم به تهران آمد و در چاپخانه عملی خیابان ناصرخسرو شروع به کار کرد.

پس از آن در چاپخانه ها و روزنام های مختلف مشغول به کار شد. دوبار هم خود کتابفروشی باز کرد و هر دو بار هم ورشکست شد.

فقر و تنگدستی که مهدی آذریزدی از دوران کودکی با آن دست به گریبان بود هیچگاه رهایش نکرد. به طوری که هرگز نتوانست ازدواج کند و تا پایان عمر مجبور شد تنها زندگی کند. او خود در این باره می گوید:

�من الان خیلی بد زندگی می کنم. تمام کارهای منزل را انجام می دهم، تنها مانده ام. تنهایی در جوانی مشکلی نیست. بالاخره طوری می گذرد، اما حالا که پیر شده ام باید سبزی بخرم، پاک کنم، غذا درست کنم، بشورم، خانه را جارو کنم، رخت بشورم، جورابم را وصله کنم، شب مواظب باشم چراغ روشن نماند... تمام کارهای زندگی را باید به تنهایی انجام دهم و دیگر خسته شده ام.�

مهدی آذریزدی بارها مجبور شد خانه و کتابخانه اش را بفروشد. آخرین بار در سال 1354 خانه 40 متری اش را در محله نازی آباد فروخت و از آن پس دیگر هرگز نتوانست خانه ای بخرد، برای همیشه راهی خانه ای کاهگی در همان محل خرمشاه یزد شد.

اولین بار در سال 1335 در سن 35 سالگی به فکر نگارش کتاب برای کودکان افتاد. زمانی که برای کودکان کتابی نبود و نویسندگان کتاب هایشان را برای بزرگ ترها می نوشتند آن موقع او در اتاقی 2 ضربدر 3 متری زیر شیروانی با یک لامپ نمره 10 دیوار کوب زندگی می کرد و از آن پس بود که مهدی آذریزدی تمام زندگی خود را وقف نگارش کتاب هایی برای کودکان و نوجوانان سرزمینش کرد تا اینکه به یکی از مطرح ترین چهره های ادبی تبدیل شد. ماحصل تلاش های او انتشار بیش از 30 جلد کتاب بود.

مهدی آذریزدی طی سال های فعالتی ادبی بارها برنده جایزه های معتبر ادبی شد. برای مثال سازمان جهانی یونسکو در سال 1345 به خاطر چاپ جلد سوم کتاب �قصه های خوب برای بچه های خوب� جایزه یونسکو را به او اعطا کرد.

مهدی آذریزدی هم شعر می سرود و هم داستان می نوست. قند و عسل، بچه آدم، خانه گوهر و گریه تنبل از آثار مشهور اوست. او همچنین با بازنویسی آثار مهم کلاسیک همچون کلیه ودمنه، مرزبان نامه، سندبادنامه، قابوسنامه، مثنوی مولوی و گلستان سعدی در آشنایی دانش آموزان با سرمایه های ادبیات فارسی نقشی مهم داشت.

در یزد هم اکنون کتابخانه ای با نام مهدی آذریزدی وجود دارد که قفسه هایش پر از چندین هزار جلد کتاب های اهدایی اوست.