نشاط 8 چهارشنبه  5 خرداد 1378  دوره جديد  سال اول  شماره 68

ادب و هنر

NESHAT 8  No.68  Vol.1  May 26, 1999  New Series

 

 

 

اين هفته:

نقدي بر مجموعه داستان طعم گس خرمالو، نوشته زويا پيرزاد

 

ساختارهايي موازي يا چند پاره در چهار داستان كوتاه

 

محمدرضا اصلاني

 

مروري بر جوايز بيست سال داستان نويسي

 

 

اولين مجموعه داستان زويا پيرزاد (متولد 1331 در آبادان) در 1370 منتشر شد: «مثل همه عصرها» (نشر مركز). از آن زمان تاكنون دو مجموعه ديگر از داستان‌هاي كوتاه اين نويسنده به چاپ رسيده است: «طعم گس خرمالو» در 1376 و «يك روز مانده به عيد پاك» در 1377.

زويا پيرزاد علاوه بر داستان‌نويسي، در ترجمه نيز دستي دارد: منتخبي از شعرهاي كوتاه ژاپني كه از انگليسي ترجمه كرده است، همراه با مقدمه‌هاي كوتاهي در شرح حال شاعران، به نام «آواي جهيدن غوك» در 1371 و ترجمه تازه‌اي از شاهكار لوئيس كارول، «ماجراهاي اليس در سرزمين عجايب» در 1375 منتشر شد.

دومين مجموعه داستان‌هاي كوتاه او ـ «طعم گس خرمالو» يكي از برگزيدگان جوايز بيست سال ادبيات داستاني بود.

«طعم گس خرمالو»1 شامل پنج داستان كوتاه «لكه‌ها»، «آپارتمان»، «پرلاشز»، «سازدهني» و «طعم گس خرمالو» است.

در بررسي ساختاري چهار داستان كوتاه «آپارتمان»، «طعم گس خرمالو»، «لكه‌ها» و «سازدهني» در مي‌يابيم ساختار دو داستان «لكه‌ها» و «سازدهني» انسجامي آن چناني ندارد. اما «پرلاشز» با آن كه در پرداخت شخصيت‌ها ضعف دارد، به لحاظ ساختاري يگانه متفاوت از اين چهار داستان است. ساختار يگانه‌اي كه به آن اشاره شد در تقابل با ساختار پاره‌پاره يا موازي حاكم بر چهار داستان مزبور است و پرلاشز جزو اين تقسيم بندي قرار نمي‌گيرد.

جنس اين چهار داستان كوتاه از جنس ديگري است و از نوع داستان‌هاي كوتاه متداول و آشنايي كه براي مثال در آثار همينگوي، چخوف‌ يا گي‌دوموپاسان سراغ داريم، نيست در آن نوع داستان‌ها، به لحاظ وحدت داستاني، داستان حول طرح داستاني واحد مي‌چرخد و داراي نموداري است صعودي. اما در موارد مزبور «طعم گس خرمالو»، داستان در كليتي واحد ارايه نمي‌شود و ساختاري پاره پاره يا موازي دارد. نگاهي با اين رويكرد به اين داستان‌ها داريم:

«آپارتمان» ساختاري دو پاره دارد و هر دو در روندي موازي و هم‌سوي، به سوي ويراني و شكست زوجي جوان نيل مي‌كنند. هر پاره، طرح داستاني واحد دارد. پاره اول مربوط به جدايي مهناز و فرامرز و تصميم مهناز براي خريد آپارتمان است تا از اين پس تنها زندگي كند. پاره دوم هم نشان مي‌دهد تا چه حد دنياي سيمين و مجيد از هم فاصله دارد و تصميم سيمين براي فروش آپارتمان در پايان بعد از اين كه در اتفاقي ساده مهناز مشتري آپارتمان سيمين مي‌شود، هر يك، جداگانه به آينده‌اي تاريك مي‌انديشند و گويي سرنوشت تلخ آنان در محل بيدي مجنون با هم تلاقي دارد.

«آن شب سيمين تا صبح نخوابيد و چشم بر بيد مجنون بيرون پنجره گيه كرد».

«آن شب مهناز روي راحتي سه نفره اتاق نشيمن به بيد مجنون كنار پنجره فكر كرد تا خوابش برد». (ص 58)

پاره اول روند نزولي در نيل به ويراني‌ را نشان مي‌دهد. پاره دوم هم روندي نزولي در نيل به ويراني را نشان مي‌دهد پس... يعني همه چيز رو به ويراني است.

«طعم گس خرمالو» گزينشي است از لحظه‌هاي ساده زندگي زني اشرافي و عقيم. اين داستان كوتاه برخلاف داستان‌هاي كوتاه متداولي كه مي‌شناسيم ديگر نقل واقعه نيست تا به تدريج اوج گيرد و پيشرفت كند تا به اوج رسد. پس از آن هم سير نزولي خود را آغاز كند و گره داستاني را ذره ذره بگشايد تا در پايان داستان حالتي بسامان گيرد و در وضعيتي نوين به تعادل رسد. «طعم گس خرمالو» در سطحي مسطح2 سير مي‌كند و از فراز و نشيب‌هاي آن چناني خبري نيست. لحظه‌هاي چندان با اهميتي وجود ندارد تا داستان نويس برآن‌ها تأمل كند و بكوشد تا انتظار، توجه و ميل خواننده را در داستان حفظ كند. در «طعم گس خرمالو» آنچه هست عادت ساده گلدوزي و دلبستگي خانم به گل‌كاري، فضاي سبز خانه و درخت خرمالو وسط حياط ما گفت ‌و گوهايي عادي با ملوك خانم وزيري، دوست زمان بچگي و عزيز خاتون، عمه خانم است. اتفاقاتي هم كه در تمام اين سال‌ها در خانه رخ مي‌دهد از دست دادن بچه‌اي است كه گلبانو بعد از سال‌ها دوا و درمان در رحم داشت. بازنشستگي شازده، دفن نشان‌هاي شازده، مرگ گلبانو و شازده، حضور مستأجري در خانه و بالاخره سفر زيارتي خانم به مشهد قصه را شكل مي‌دهد. گويي نويسنده مي‌خواهد بگويد حتماً قرار نيست اوج و فرودي وجود داشته باشد و چيز خاصي در داستان اتفاق بيفتد و به تعبير تلخ بهرام صادقي «مردم عادي كه مثل گوسفند به دنيا مي‌آيند و مثل گوسفند مي‌ميرند، ميليون ميليون، هر روز زير ماشين‌ها و آوارها مي‌روند، گلوله مي‌خورند، مرض مي‌گيرند و انگار فقط به اين دنيا پا گذاشته‌اند كه بميرند» نيز از داستان سهمي دارند.

«دبل يو. اچ. آدن»3 در شهر «شهروند گمنام»4 از مردي عادي و بي‌گناه سخن مي‌گويد كه بر اساس گزارش هاي آماري هيچ شكايتي رسمي از او نشد و به جز دوران جنگ، تا روزي كه بازنشسته شد كسي او را از كارخانه اخراج نكرد. او جز خدمت به بشريت به چيز ديگري فكر نمي‌كرد و عقايدي عجيب و غريب نداشت. كارفرمايان از او راضي بودند و  او با ديگر كارگران در كمال صميميت رفتار مي‌كرد. روزانه روزنامه‌اي مي‌خريد و به آگهي‌هاي تجاري واكنشي عادي داشت. «كارت تندرستي» او نشان مي‌داد فقط يكبار به بيمارستان رفت و در كمال تندرسي بازگشت. افكارش دست و متناسب با زمان بود. اين مرد متأهل پنج فرزند، كه براي والدين هم نسل او عدد درستي بود، به جمعيت كشور اضافه كرد به ادعاي معلمان هم در روند آموزشي فرزندان مشكلي نيافريد. در پايان «دبل. يو. اچ. آدن» سئوال درباره شادي يا آزادي او را پرسشي پوچ مي‌داند و عنوان مي‌كند «اگر در زندگي او، مشكلي وجود داشت، قطعاً مي‌شنيديم».

«لكه‌ها» بيان روابط علي و ليلا است. ليلا كه درگير عشق به علي است آنقدر خوب است كه گويي در اين جهان هستي كار ديگري جز مهرباني ندارد، تا انجام دهد! او برحسب اتفاق لكه‌اي قهوه‌اي روي شلوار تابستاني سفيد علي مي‌بيند و بعد كه به تدريج به لكه توي وان، لكه قرمه‌سبزي، لكه قيمه روي روميزي، لكه روي پيراهن، لكه لاك و چاي، لكه خون و لكه آب انار مواجه مي‌شود متخصص لكه گيري مي‌شود. در پايان، آن لكه بزرگ آش هم نقطه پاياني است بر اين همه نكبت در زندگي.

«علي صندلي را عقب زد و پا شد، كاسه آش رشته را از روي ميز ناهار خوري برداشت، چند لحظه زل زد به ليلا. بعد كاسه را برگرداند روي روميزي «تكليفت روشن شد؟ ببينم اين يكي رو چه جوري پاك مي‌كني».

ليلا به كود رشته و نخود و لوبيا و سبزي روي روميزي كتان زرد نگاه كرد. علي كت و بارانيش را برداشت. ليلا از جا تكان نخورد. صداي به هم خوردن در آپارتمان كه آمد نفس بلندي كشيد و از پنجره به بيرون نگاه كرد. پاي درخت چنار سگي پارس مي‌كرد. بالاي درخت گربه‌اي سر و صورتش را مي‌ليسيد.» (ص 23)

در پايان، در شكلي فراگير لكه‌ها همه جا ظهور مي‌كنند و افراد به نوعي با آن‌ها درگير مي‌شوند. به همين خاطر هم كلاس‌هاي له گيري آنقدر رونق مي‌گيرد.

«هشت نفر ديگر هم اسم نويسي كردم. فكر كردم توي آپارتمان جديدت جا بيشتر داريم، مي‌تونيم دو تا كلاس اضافه كنيم».

«فردا بايد برم تخته سياه و صندلي بخرم».

«پارچه هم بايد بخريم. گفتي كتون و ابريشم و ديگر چي؟» (ص 23)

پيرزاد در روند ارتباط علي و ليلا، لحظه‌هايي را بر مي‌گزيند و با نظر گاهي عيني آن‌ها را در كنار هم مي‌گذارد.

«لكه‌ها» ساختاري پاره پاره و پراكنده دارد تا شكل هندسي همان لكه‌ها را در ذهن تداعي كنند و باز دلالت بر جدايي و ويراني آدم‌هاي داستان داشته باشند تا اين‌جا، ارايه اين نوع ساختار آگاهانه قبول اما تعدادي از اين قطعات پراكنده، به عنوان اجزايي از كل، قدرت و انسجامي آن چناني ندارد تا با حذف يا تغيير آن كل داستان به خطر افتد. داستان از معرفي علي به عمه ليلا شروع مي‌شود و بعد از پارچه‌فروشي به سينما و پيتزا فروشي و خانه ليلا و خانه رويا و ساندويچ ‌فروشي پرش مي‌كند تا مي‌رسد به خانه نشان دادن بنگاهي. بعد هم زندگي مشترك علي و ليلا شروع مي‌شود و شرح خيانت علي به همسر. همه اين‌ها مجموعه قطعاتي پراكنده است كه بين هر يك از آن‌ها با ديگري حفره‌اي وجود دارد. به دليل تفاوت نوع داستان هم رابطه علت و معلولي آن چناني در طرح داستاني وجود ندارد. به همين دليل هم براي مثال معلوم نمي‌شود چرا علي كه تمام اين مدت ليلا با به بازي گرفته بود و اداي مادر او را در مي‌آورد، حاضر به اين وصلت مي‌شود و بعد چرا خيانت به همسر را پيشه مي‌كند. پاره اول، معرفي علي به عمه ليلا را مي‌توان حذف كرد و مضمونش را در يكي از گفتگوهاي علي و ليلا درج كرد. محل پارچه فروشي هم به لحاظ ساختاري نقشي اندام‌وار ندارد و راحت مي‌توان رويا و ليلا را به جاي ديگري برد و باز به همين منوال نداشتن نقش ساختاري اندام‌وار در صحنه سبزي پاك كردن مادر ليلا. هم زماني نمايش فيلم جان وين در تلويزيون و گفت و گوي رويا و ليلا، يا جمع و تفريق كردن علي و تلاش ليلا در زدودن لكه وان صحنه‌هايي خنثي است و سنتزي را در پس خود ندارد.

«سازدهني» ساختاري دوپاره و موازي دارد. ابتدا جرياني ايستا با حضور حسن و آقاي كمالي در مغازه وجود دارد و بعد حسن، آقاي كمالي را در تاريكي نظاره مي‌كند و راهي خانه مي‌شود. پس از اين مرحله، دو جريان موازي در داستان شكل مي‌گيرد و در يكديگر تنيده مي‌شود. جريان اول روند اصلي داستان و مرور سرگذشت آقاي كمالي و حسن است و جريان دوم هم روندي فرعي و شرح سفر درون شهري حسن با راننده‌اي گمنام، از ولنجك تا منيريه و پرچانگي‌هاي راننده. جريان دوم كاملاً اضافي است و هيچ نقشي به لحاظ ساختاري ندارد تا با حذف آن پيكره داستان آسيب رسد. دست بالا حسن با ماشين ديگري به خانه مي‌رفت و راننده هم آن قدر حرف نمي‌زد. چه اتفاقي مي‌افتاد اگر س رو كله اين راننده، در آن شب برفي پيدا نمي‌شد و سرنوشت آدم‌هاي داستان چه تغييري مي‌كرد، اگر او نبود. اصلاً چه ارتباطي است بين تفكرات سنتي و مردسالارانه راننده و شرح روابط خانوادگي‌اش با ماجراي اصلي داستان.

پي‌نوشت:

1ـ آقاي دكتر علي محمد حق شناس در شماره 47 مجله زنان در مقاله «يك گام مانده به يك رمان» نقدي بر مجموعه كارهاي زويا پيرزداد دارند. ايشان زبان داستاني را يكي از ويژگي‌هاي خوب داستان‌هاي پيرزاد مي‌دانند كه با توجه به تخصص ايشان انتظار مي‌رفت اين مطلب كاملاً تشريح مي‌شد. من هرچه دقت كردم چيز خاصي كه او را در زبان از ديگر داستان‌نويسان مجزا كند نيافتم.

دكتر حق شناس ضمن تأكيد بر صميميت و شفقت در داستان‌هاي پيرزاد، او را با چخوف، نويسنده‌اي بزرگ و جهاني مقايسه مي‌كند و مي‌گويد «من اين تجربه شگرف را پيش از اين فقط در داستان‌هاي چخوف درك كرده بودم». ضمن اين كه خود اين مطلب براي من عجيب بود، عجيب‌تر اين بود كه ايشان، در موارد ياد شده، در سطحي جهاني، فقط چخوف را شناخته‌اند.

باز در همان مقاله دكتر حق شناس مي‌گويد: «زويا پيرزاد ظاهراً بيش از هر نويسنده ايراني ديگري به اين نكته توجه دارد كه داستان عرصه و دو اثبات مطالب يا تبليغ و تعليم آموزه‌ها از طريق عرضه برهان و دليل و مثال و جز اين‌ها نيست بلكه صرفاً عرصه به تصوير كشيدن مضامين و متجسم ساختن آنها از طريق نمايشي كردن آن‌ها است؟»

واقعاً نمي‌دانم آيا دكتر حق شناس متوجه اين مطلب بودند يا خير كه بيان «بيش از هر نويسنده ايراني ديگري» تا چه حد خطرناك است و اين مطالب شامل تمام داستان‌نويسان بزرگ و كوچك و ادبيات داستاني ايران مي‌شود و به راستي اين ادعا، ادعاي كوچكي نيست.

2ـ Flat

3ـ Auden. H. W

4ـ The Unknown

 

Comments