تقابل هاي دو گانه گفتار و نوشتار از منظر ژاك دريدا

 

« مربوط به حوزه كاربرد شناسي گفتار »

 

 

(نوشته:محمد رضا اصلانی(همدان

 

 

 

 

 

 

 

ژاك دريدا فيلسوف يهودي تبار پست مدرني است كه در 1930 در الجزيره متولد شد. در 19 سالگي به پاريس رفت و بعد تبعه فرانسه شد . او در انديشه هايش متاثر از نيچه ، هـوسرل و هايديگر است. سال 1973 به آمريكا رفت ، در دانشگاه ييل تدريس را آغاز كرد و بسترهاي جديدي را در بحث هاي زبان شناسي و فلسفه گشود.

كتاب” سر چشمه ي هندسه ” در يدا در سال 1962 به چاپ رسيد. اين كتاب كه ترجمه آخرين يادداشتهاي هوسرل است با پيشگفتاري مهم از در يدا ، رويكرد فلسفي هوسرل را به هندسه نشان مي دهد.چهارده سال يعد وقتي ژرارگرانل متن كامل ”بحران علوم اروپايي و پديدارشناسي متعالي“را چاپ كرد ، اين بخش از ترجمه را دريدا عينا“ چاپ كرد و نوشت :

 

” به گمان ما بي حاصل آمد كه ترجمه اي ديگر از اين بخش ارائه كنيم ، وقتي ترجمه اي چنان درخشان پيشتر انجام شده است .“   

 

در يدا سال 1967 ، كتاب ” آوا و پديدار “ را به چاپ رساند كه درآمدي به مفـهوم نشـانه در    پديدار شناسي هوسرل بود. 

” نوشتار و تمايز “ ( 1967 ) مجموعه مقاله هاي كوتاهي است كه در يدا درباره ادبيات ، فلسفه و زبان شناسي نوشت . در اين كتاب در يدا نقد ادبي ساختار گرايانه و به طور كلي مواضع نظري ساختـار گرايانـه را مـورد تحـليل قـرارداد . در اين مقـالـه ها در يدا ايـرادهاي خود را به نظريـه            لوي استروس درباره زبان و فرهنگ به تفصيل بيان كرد.

در همين سال ، 1967، در يدا كتاب مهم ”درباره ي گراماتولوژي“ را به چاپ رساند. اين كتاب باعنوان دوم ”درباره ي دستور زبان شناسي“، طرح نظريه جديد درباره نوشتار است. در اين كتاب در يدا به مناسبت گفتار و نوشتار مي پردازد و ياد آور مي شود كه در متافيزيك غربي پيوسته گفتار بر نوشتار اولويت داشته است . در يدا در اين كتاب تلاش كرد تا به گونه اي انگاره گفتار را واژگون سازد و نظريه زبان شناسي تازه اي را بر پايه نوشتار پيشنهاد كند. در بحث از سرچشمه هاي زبان از افرادي مانند سوسور و روسو نام برده مي شود.

نقد در يدا از سوسور در اين كتاب مشابه انتقاد او از هوسرل در كتاب ” كلام و پديده ها “ است . به گفته در يدا ، هوسرل و سوسور ، هر دو اسير نوعي فلسفه حضور مي باشند كه هدف آن يافتن و كشف حضور نفس در برابر نفس است .

كتـاب مواضـع در سال 1972 ، مجمـوعـه سه گفـت و گـوي طولاني دربـاره مـناسبت فـلسفه  و زبان شناسي بود . در همين سال مجموعه مقاله هاي ”حاشيه در فلسفه“ درباره مرزهاي بين فلسفه،   زبان شناسي و نظريه ادبي چاپ شد.

        سمربوط به سال 1974 است.      در زبان فرانسه به معناي حركت پيوسته ، صداي ناقوس در سوگ از دست رفتن يكي از مومنان و نيز حركت آونگ است .      كه تدوين نوشته هاي هگل و ژان ژنه است به نوعي شايد حركتي آونگ وار ميان آثار هگل و ژان ژنه ، زبان و گفتار و همچنين سخن فلسفي و سخن ادبي باشد .

در يدا در كتاب ”مهميزها“ كه درباره روش هاي گوناگون نگارش نيچه است ، به زن به عنوان يك مسئله فلسفي مي پردازد .

متن سخنراني در يدا در دانشگاه ويرجينيا ، سال1976 ،”اتوبيوگرافي ها “ نام دارد و به كار برد    نام هاي خاص در آثار نيچه مي پردازد .

كتاب ” كارت پستال از سقراط تا فرويد و فراتر“ يادداشتهاي پراكنده و روزانه اي است كه در يدا طي سال ها نوشته بود .

كتاب ” لحن آپوكاليپس گونه اي كه به تازگي فلسفه پذيرفته است .“ پژوهش در يدا درباره عهد جديد است .

”حقيقت و نقاشي“ (1974)نقد انديشه هاي هايديگر درباره هنر است . كتاب بعدي در يدا ”نفس“ مجموعه مقاله هايي از اوست .

در يدا در كتاب ديگري با نام ” درباره روان : هايديگر و پرسش “(1987) به دفاع از هايديگر بر خواست و مواضع سياسي او را از مواضع فلسفي اش جدا دانست .

در يدا در كتاب ”دستور آوايي اوليس“ نشان مي دهد كه دو واژه ” آري “ و ”خنده“ براي جيس يك معنا داشته اند.

كتاب ” افشانش “ (1972) مجموعه بحث هاي ادبي در يدا است . او در اولين مقاله اين كتاب درباره داروخانه افلاطون بحث ميكند و مفهوم فارماكان (                      ) را در زبان يوناني بررسي مي كند زيرا فارماگان در دو معني متضاد نوش دارو و انوش دارو است .

در يدا در كتاب ” تعيين حدود گستره ها : فلسفه ، ادبيات و هنر “ (1977) به نسبت ميان ادبيات، هنر و فلسفه از سقراط و افلاطون تا فرويد ، ماركس و نيچه بحث شده است .

يكي از مهم ترين مواردي كه در يدا در آثار خود به آن پرداخت مباني و اصول متافيزيك غربي بر اساس طرح تقابل هاي دوتايي است . به اعتقاد در يدا در اين متافيزيك انديشه همواره زنداني عنصرهاي دو قطبي است . قطب هايي مانند :

بد و خوب ، انديشه هاي هستي و انديشه نيستي ، غيبت و حضور ، دروغ و حقيقت تمايز و همانندي ، ذهن و ماده ، جسم و روح ، مرگ و زندگي ، زن ومرد ، طبيعت و فرهنگ ، جنون و خرد، جوهر و عرض ، گفتار و نوشتار و.....

به اعتقاد دريدا اين تقابل هاي دوتايي مجازي است و هرگز قائم به ذات وجود نداشته اند. براي مثال در تقابل گوهر و شكل ، گوهر را با ارجاع به شكل مي شناسيم . پس در واقع در اين تقابل يا يكي از

شكل افتاده ي ديگري است يا نفي ديگري . نادرست منفي درست است و زشتي از شكل افتادگي زيبايي و بدي سقوط نيكي .

دريدا در نوشته هاي خود عمدتا به تقابل دو گانه گفتار و نوشتار پرداخت و با بحث در اين باره اثبات كرد تمدن غربي از آغاز انديشه ي فلسفي گفتار را بر نوشتار برتري داده است . اين فرض مسلم متا فيزيك غربي ناميده مي شود. دريدا اين پيش داوري اصلي متا فيزيك در اولويت بخشيدن به كلام و آوا را ” عقل محوري ”(                   ) مي نامد. متفكران غربي بر اين باور بوده اند كه در ارتباط گفتاري، گوينده و شنونده هر دو حاضرند و گفت و شنود با اين حضور ادامه مي يابد . اين دو حتي اگر با هم فاصله مكاني هم داشته باشند، باز هر فرد از وجود ديگري با خبر است . مثلا در مكالمه ي تلفني هر يك از دو طرف مي داند كه ديگري ”  در زمان حاضر جايي هست .” و بر اين اساس گفت و گو ممكن مي شود . البته شكل كامل گفتار زماني است كه دو طرف روياروي هم نشسته اند و دو طرف كنش گفتاري با يكديگر ارتباط داشته باشند .

در گفتار حضور شرط اصلي تداوم منطق مكالمه دانسته مي شود . گويي حضور و ” وجود بي ميانجي كس ديگر ” ضمانتي است براي ما تا باور كنيم آنچه مي گوييم با معناست . در اين روند گوينده و شنونده مدام به هم تبديل مي شوند .

مشهورترين نمونه ي ” كلام محوري “ را در مكالمه ي فايد روس افلاطون مي يابيم كه در آن گفتار به چشمه ي معنا نزديك دانسته شده و نگارش در ” مرتبه دوم “ قرار گرفته است . افلاطون با تأكيد بر برتري گفتار اعتقاد داشت نوشتار هيچ چيز نيست مگر ياري دهنده حافظه . او نوشتار را به منزله يك بازي كودكانه محكوم كرد . در نوشتار حضور بدون واسطه ميان گوينده و شنونده وجود ندارد . نويسنده زبان رابه كاغذ مي سپارد ، از آن فاصله مي گيرد و آن را به شكلي تبديل مي كند تا در هر مكان و زماني يراي مخا طب قابل استفاده باشد . در واقع نوشتار با جدا شدن از مواجـهه رو در رو ما را از گستره معناي كلام دور مي سازد . در نوشتار غياب و مرگ با معنا همراه مي شود.

نامه را يراي كسي كه غايب است مي نويسيم ، وصيت نامه را براي كساني مي نويسند تا وقتي من غايب هستم بخوانند . كتاب را براي كساني كه اكنون غايب هستند مي نويسند و آنها كتاب را در غياب من مي خوانند . پس در واقع نوشتار ” نشانه ي نشانه “ و جانشين جانشين است . گفتار جانشين خود چيز هاست و نوشتار جانشين كلام گفتاري است .

افلاطون درباره منشاء نوشتار در فايد روس به نقل از توت ، خداي كهن در نوكراتيس ، يكي از شهرهاي مصر مي گويد:

 

” اي پادشاه ، مصريان درسايه اين هنر داناتر مي شوند و نيروي  ياد آوري انها بهبود خواهد يافت . زيرا كه اين هنر در راه ياري به حافظه اختراع گرديده است.“

 

تاموس پادشاه مصر در پاسخ گفت :” اي توت هنرمند ، يكي در اختراع هنرها مهارت دارد و ديگري در باز شناختن سود و زيان آنها . تو چون پدر نوشتاري ، نمي تواني حقيقت سود و زيان آنها . تو چون پدر نوشتاري ، نمي تواني حقيقت نوشتار را درك كني . اين هنر آدميان را داناتر نمي كند بلكه روح آنها را سست مي كند وآنها را به فراموشي مبتلا مي سازد . هنر نوشتار تنها براي حافظه و ياد آوري است . در واقع اين هنرنمودي از دانش و معرفت است اما خود دانش نيست.“

در بخش ديگري از كتاب فايد روس درباره ” كلام محوري “ آمده است :

 

” سقراط : نوشته فقط وسيله اي است براي ياري به حافظه كسي كه مطلب نوشته را مي داند ...

نوشتن معايب نقاشي را هم دارد . نقاشي نقش آدمي را چنانكه گويي زنده است و سخن مي تواند گفت ، در برابر ما مي گذرد ولي اگر سؤالي از آن كنيم خاموش مي ماند . نوشته نيز اگر نيك بنگري همچنان است زيرا در نظر نخستين ، گمان مي بريم كه با ما سخن مي گـويد و چيزي

مي فهمد  ولي اگر درباره آنچه مي گويد سؤالي كنيم همان سخن پيشين را تكرارميكند .........

پس بايد به دنبال سخن ديگري بگرديم كه گرچه خواهر سخن پيشين است ولي هم زيباتر از اوست وهم مؤثرتر و نيرومندتر ...... مرادم سخني است كه در روح شنونده نوشته مي شود و هم از خود دفاع ميتواند كرد و هم مي داند كه در برابر كدام كس بايد زبان بگشايد و كجا بايد خاموش بماند”.

فايدروس : پس منظورت سخن زنده و با روح مردي است كه دانش راستين دارد و سخن نوشته سايه اي است از آن ؟

سقراط : آري، همان است ......“

 

در پايان گفت و گوي فايدروس ، نوشتار به عنوان فارماكان از سوي تاموس محكوم مي شود. تاموس مي گويد:

 

” نوشتار چون فارماكان حافظه آدميان را مسموم نموده، آنها را دچار فراموشي مي گرداند . “

 

بسياري از مفسران اعتقاد بر اين داشته اند كه سؤظن افلاطون به نوشتار صرفا ناشي از اين حقيقت است كه در زمان او كلام تازه داشت به صورت مكتوب در مي آمد و فرآيند جانشيني هنوز كامل نشده بود . اما دريدا اين سؤظن را عامل ايجاد نوعي تبعيض ميداندكه تا به امروز ادامه يافته است.

بعد از افلاطون دريدا به تحليل افكار ژان ژاك روسو مي پردازد و در فصل ” پيوست خطرناك “ از كتاب ” درباره گراماتولوژي “ نظريه هاي او را نقد مي كند . دريدا با استناد به ” رساله سر چشمه زبان ها “ ي روسو مفهوم نگارش را از منظر او بـررسي مي كند . روسو مي گفت ” نوشتار صرفا مكمل و جانشين گفتار است يعني اضافه اي غير ضروري . روسو در محدوده ي كلام محوري ، نوشتار را در حد ” پيوست گفتار “ دانسته ، ثابت كرده گفتار صورت اوليه زبان و طبيعي ترين شكل آن است . روسو نوشتار را پديده اي فرعي و نشأت يافته از گفتار قلمداد نمود و ياد آور مي شود كه نوشتار پويايي و سيلان زبان را از بين برده آن را دچار انجماد مي سازد . بديهي است اين گونه استدلال ها در تاريخ تمدن غرب پيشينه اي طولاني دارد . روسو نوشتار را با كنش استمنا به عنوان پيوست ” كنش طبيعي جنسي “ ، مقايسه كرده است . در هر دو مورد اساس بر غياب است ، در نخستين غياب خواننده و در دومـين غياب معشوقه . روسو نگارش را مـحكوم شناختـه چرا كه جايگزين حرف زدن مستقيم و روياروست . نوشتن كاربرد فوري و مستقيم ندارد بنابراين در مقايسه از گفتن كه بي ميانجي و به گونه اي فوري به كار مي آيد ارزش كمتري دارد . روسو حرف زدن را ”بيـان مستقيم نظريه هاي خود “ دانسته است اما از سوي ديـگر اعـتراف كرده كه حـرف زدن بارهاكمتر از نوشتن ، مي تواند بر مخا طب اثر گذارد . دريدا در كتاب ” درباره گراماتولوژي “ تناقص هاي گفته هاي روسو را در” رساله سر چشمه زبان ها “ به وضوح آشكار ساخته ، ياد آور شده روسو اگر چه در پي اثبات برتري زبان گفتاري بر نوشتاري بود اما نتيجه اي كه از گفته هاي او به دست مي آيد ،خلاف اين نظر را به اثبات مي رساند . نوشته هاي روسو در بيان همان انديشه هايي كه از آنها دفاع كرده است به مراتب موفق تر بوده و مخاطب را بهتر قانع كرده است . ( پارادوكس )

لوي استروس نيز چون روسو نوستالژي وحدت اوليه گفتار قبل از نوشتار را درذهن ها زنده مي كند.

در نظر لوي استروس نوشتار چيزي نيست جز ابزار سركوب ودست مايه استعمار ذهن هاي ابتدايي اقوام بدوي . از ديدگاه او نوشتار ابزاري است كه از سوي گماشتگان تمدن غربي به فرهنگ شفاهي اقوام ابتدايي تحميل مي شود و از اين رهگذر فرهنگ مزبور را دچار انحطاط مي كند . نوشتار يكي از ابزار سلطه ي انسان بر انسان بوده است . از نظر استروس در جوامع ابتدايي هنر ابزار ارتباط بوده است اما در دورانهاي بعد نوشتار هر دو نقش ارتبا طي و سلطه را بر عهده گرفت و هنر را به حاشيه راند .  

فردينار دوسوسور ، زبان بزرگ قرن بيستم و بنيان گذار ساختار گرايي اروپايي معتقد به تقدم گفتار بر نوشتار بود . او فرآيند نوشتن را جانشين كردن متـني مرده و بي جان به جاي آواهاي زنـده و پرتكاپو مي دانست . از نظر سوسور گفتار صورت اصيل و واقعي زبان و نوشتار گونه اي طفيلي است كه ماهيت زبان را دستخوش انحراف مي سازد .

دريدا بارد اين بنيان فكري كه معنا در گفتار حضور دارد و در نوشتار پنهان است بستري جديد را در سنت فكري غرب گشود . دريدا ياد آور مي شود نوشتار نه تنها گفتار را تكميل مي كند بلكه به جاي آن نيز به كار مي رود . اين نظر دريدا به معني ” نوشته محوري ” يا برتري نوشتار بر گفتار نيست . گفتار هم البته بر اساس تمايز و فاصله ساخته شده و از اين نظر با نوشتار تفاوتي ندارد .

بحث دريدا درباره شالوده شكني در واقع از همين منظر شروع مي شود. ( دريدا خود براي اولين بار اصطلاح ” شالوده شكني “ را ابـداع كـرد. ) شالـوده شكني فعاليـتي فلسفي در قرائـت و كشـف

عنصر هاي سازنده متن است . دريدا وظيفه شالوده شكني را در معرض پرسش قرار دادن اين مباني و تزلزل در اركان آن دانست . در شالوده شكني بود كه دريدا اولويت در تقابل هاي دو تايي را بر هم زد . از اين طريق دريدا در پي آن بود تا نوشتار را بر گفتار و هنر را بر فلسفه اولويت بخشد ، فاعليت را در چار چوب متن باز بيني كند . از منظر دريدا نفس دهليزي رازآميز و پيچيده اي است كه در آن اسرار مكتوب پنهان گشته است . براي گشودن و خوانش اين طومار بايد قطبيت و مركز آن را شالوده شكني كرد . از اين رهگذر به نوشتار رازآميزي مي توان دست يافت و دلالت هاي شناور متن مزبور را قرائت نمود . بي اعتنايي به منطق استوار به ” كلام محوري “ گونه تازه اي از خواندن متن را طلب مي كند . شالوده شكني در پي ” معناي نهايي “ متن نيست . روشي از خواندن است تا آنچه را كه نويسنده نمي داند و در حال گفتن آن است كشف كند . هر متن در جريان خواندن شالوده شكني مي شود و بنيان ” كلام محوري “ و متافيزيكي آن شكسته مي شود . در خواندن متن بايد معنايي را كه بر آمده از ” كلام محوري “ است كنار بگذاريم . تنها از اين راه ، كـشف معنـاهـاي ديگر متن ممكن مـي شود . در رونـد خوانـدن معنـاهـاي بي شمار آفـريـده مي شود .     شالوده شكني نه يك مفهوم بلكه يك كنش است . در متني كه شالوده اش شكسته مي شود . برتري يك وجه دلالت بر ديگر دلالت ها از ميان مي رود و متني ” چند ساحتي “ ساخته مي شود .  دريدا در اين باره مي گويد :

 

” خواندن متن ، همواره بايد به مناسبات ويژه اي برسد كه نويسنده  آنها را طرح نكرده است . مناسباتي ميان آنچه او از زباني كه به كار برده و انتظار داشته تا آنچه انتظارش را نداشته است .“

 

شالوده شكني نشان دهنده قدرت ، ضعف ، هوش يا حماقت نويسنده ي متن نيست . ضرورتي است  تا نشان دهد آنچه نويسنده ديده است با آن چه نديده است پيوند مي يابد . شالوده شكني مورد نظر دريدا معناي مثبت تحليل و شناخت دارد نه معناي نفي و ويراني . شالوده شكني نه ويران كردن معناي متن است و نه اختراع معنايي تازه ، بلكه تحليل متن است .

بديهي است كه در يدا در رويكرد شالوده شكنانه خود ، در تقابل با رويكرد ساختار گرايانه سوسور و تمايز هاي دو گانه معروف او قرار مي گيرد دريدا در انكار مركز مداري سوسور ، به صراحت كار خود را تعالي افكار سوسور مي داند . دريدا تأكيد دارد شالوده شكني را نبايد به دوران خاصي محدود ساخت . اين رويكرد از دوران افلاطون وجود داشته و به صورت هاي گوناگون جلوه گر شده است . شالوده شكني نقادي مدرنيته نيست . ويژگي شالوده شكني اثباتي و ايجابي است و نه سلبي .

 

 

 

 

 

منابع :

 

 

1- بابك احمدي ، ساختار و تاويل متن ، نشر مركز ، چاپ اول ، 1370 .

 

2- ديويد كوزنز هوي ، حلقه انتقادي ، ترجمه مراد فرهاد پور ، انتشارات گيل           

با همكاري انتشارات روشنگران ، چاپ اول ، 1371 .

 

3- شاهرخ حقيقي ، گذر از مدرنيته ؟ نيچه ، فوكو ، ليوتار ، دريدا ، نشر اگه ،   

چاپ اول ، پاييز 1379.

 

4- محمد ضيمران ، ژراك دريدا و متافيزيك حضور ، انتشارات هرمس ،

چاپ اول ، 1371 .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Comments